بین IQ و EQ هیچ رابطه شناخته شده ای وجود ندارد. شما اصلا نمی توانید از روی هوش شناختی یا IQ یک نفر هوش هیجانی او را حدس بزنید. این یک خبر خوب است زیرا هوش شناختی یا IQ انعطاف پذیر نیست. IQ از همان لحظه تولد ثابت است یا دستکم ثبات نسبی دارد. مگر اینکه یک تصادف، مثلا آسیب مغزی آن را تغییر دهد، هیچ کس با یادگیری واقعیت های جدید یا فرا گرفتن اطلاعات عمومی بیشتر باهوش نمی شود، هوش شناختی یعنی توانایی یادگیری. اما برعکس، هوش هیجانی، مهارتی انعطاف پذیر است که به آسانی آموخته می شود، با اینکه بعضی مردم، نسبت به دیگران، به طور طبیعی هوش هیجانی بالاتری دارند، کسی که حتی بدون هوش هیجانی به دنیا آمده است باز هم می تواند در خود، EQ بالا به وجود آورد.
هوش هیجانی یعنی توانایی مهار عواطف و تعادل برقرار کردن بین احساسات و منطق، به طوری که ما را به حداکثر خوشبختی برساند. هوش هیجانی همان توانایی شناخت، درک و تنظیم هیجان ها و استفاده از آنها در زندگی است.
هیجان ها، شامل حالات خوشایند و ناخوشایند احساسات ما هستند مانند:
خشم:
تهاجم، اوقات تلخی، پرخاش، خصومت، تند مزاجی
اندوه:
غصه، دلتنگی، عبوسی، ناامیدی، دل شکستگی
ترس:
اضطراب، بیم، ناآرامی، دلواپسی، وحشت، شوک (ترس ناگهانی)
نفرت:
تحقیر، اهانت، خوار شمردن، بیزاری، اکراه
شرم:
احساس گناه، حسرت، احساس پشیمانی، افسوس
عشق:
پذیرش، رفاقت، اعتماد، مهربانی، پرستش
شادمانی:
شادی، لذت، سعادت شوق، تفریح، آسودگی، وجد، خشنودی
شگفتی:
جا خوردن، حیرت، بهت، تعجب
هوش هیجانی از چهار مهارت اصلی تشکیل می شود:
1-خودآگاهی: توانایی شناسایی دقیق هیجان های خود و آگاهی از آنها به هنگام تولید. خودآگاهی، کنترل تمایلات خود در نحوه واکنش به اوضاع و افراد مختلف را نیز شامل می شود. فردی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، نسبت به احساسات خود، آگاهی بی واسطه و بدون وقفه دارد. به عبارت دیگر، او در همان زمان که احساسی را تجربه می کند، نسبت به آن آگاه است و بدان اعتنا دارد. او می تواند به خود بگوید، وای، من واقعا احساس حسادت، ترس، خودخوری، قدردانی، غرور، دفاع از خود در برابر انتقاد و ... می کنم. در حقیقت اگر با احساساتمان روراست و سازگار نباشیم مانند قورباغه ای خواهیم بود که نمی داند چه وقت از آبی که آرام به نقطه جوش می رسد بیرون بپرد. قورباغه با اینکه به راحتی می تواند از آب بیرون بپرد، اگر تغییر درجه حرارت به قدر کافی تدریجی باشد تا زمانی که پخته شود و بمیرد در آب باقی می ماند. اگر ما بتوانیم احساسات را از قبل پیش بینی کنیم، قادر به اتخاذ تصمیماتی خواهیم بود که ما را به شادکامی برساند مانند؛ می دانم که پشیمان می شوم، می دانم احساس گناه خواهم کرد و ... احساسات، صدای درونی ما هستند که ما را راهنمایی می کنند. تنها نیاز به گوش دادن به آنها است.
2- خود مدیریتی: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجان ها» به منظور انعطاف پذیر ماندن و رفتارها را مثبت هدایت کردن، یعنی اینکه بتوانید واکنش های هیجانی خود را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کنید. کنترل هیجان ها سبب:
الف-فزایش تحمل کافی و کنترل خشم
ب- کاهش اهانت، زد و خورد و ایجاد مزاحمت
پ- توانایی ابراز خشم به شیوه ای مناسب و بدون زد و خورد
ت-کاهش تعلیق و اخراج
ث- کاهش رفتار پرخاشگرانه یا آسیب رساننده به خود
ج-افزایش احساسات مثبت نسبت به شخص خود و دیگران
چ- بهتر کنار آمدن با فشار روانی و کاهش اضطراب و احساس تنهایی می شود.
3-آگاهی اجتماعی: توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقا چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک می کنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است. پس همدلی به معنای درک احساسات دیگران است یعنی خود را جای دیگران گذاشتن، توانایی همدلی، مستقیما وابسته به توانایی تشخیص احساسات و درک آنهاست.
4-مدیریت رابطه: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجانات دیگران» به منظور موفقیت در کنترل و مدیریت تعامل ها، همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل موثر تعارض های دشوار را شامل می شود.
بی شک همه افراد دوست دارند توسط اطرافیان خود مورد تائید، تقدیر، تشویق، تحسین و قدردانی قرار بگیرند. با هوش هیجانی بالا شما می توانید افراد را جذب کنید و برای خود نگه دارید زیرا، به جای اینکه در مورد آنها قضاوت کنید آنها را قبول می نمایید، احساساتتان را بیان کرده، آنها را نیز تشویق می کنید که اینکار را انجام دهند. مسئولیت احساساتتان را به عهده می گیرید و هیچ گاه تقصیر را به گردن دیگران نمی اندازید، نسبت به احساسات آنها همدلی و مهربانی نشان می دهید و آنها را درک می کنید، در مورد احساسات و نیازهای آنها حساس هستید ولی خود را مسئول برآورده کردن آنها نمی دانید چون هر شخص مسئول احساسات خود است و از این رو هرگز احساس سربار بودن نمی کنید، آنها را ملامت نمی کنید و به آنها حمله نمی نمایید، بنابراین نیازی نیست که آنها حالت تدافعی یا ضد حمله به خود بگیرند. آنها را نصحیت نمی کنید و به آنها نمی گویید چه کاری را انجام دهند، چرا که می دانید این کار حس استقلال آنها را از بین می برد و خشم آنها را برمی انگیزد. نسبت به آنها صادق هستید حتی وقتی که مجبورید چیزی را که برای آنها ناخوشایند است بگویید.
*مقایسه هوش شناختی(IQ ) و هیجانی(EQ)
بر خلاف باور قدیمی و رایج بین عموم مردم، هوشبهر
یا IQ به تنهایی در موفقیت افراد در ابعاد ذکر شده نقش چندانی ایفا نمیکند.
مشاهدات و مطالعات حاکی از ان است که بسیاری از افراد که دارای IQ یا هوشبهر بالاتر از متوسط هستند در عمل توفیق چندانی در تحصیل و اشتغال
... ندارند.
این موضوع منجر به مطرح شدن این پرسش شده که چه
عوامل موثر دیگری در کنار هوشبهر تعیین کننده هستند؟
IQ و EQ چیست؟
بهره هوشی که به اختصار به IQ معروف است. بهره هوشی با هوش علمی، هوش منطقی، هوش تحصیلی، هوش شناختی و هوش
کتابی هم مترادف است. آلفرد بینه معتقد است هوش، چیزی است که آزمون های روانی، آن
را اندازه گیری می کنند.
به نظر وکسلر، هوش،
چگونگی حل مسائل در موقعیت های جدید است. پیاژه، هوش را سازگاری فرد با محیط تعریف
کرده است. اما در بیشتر تعاریف چنین برداشت می شود اگر در تعریف هوش سه جنبه را
رعایت کرده و آن را در تعریف بگنجانند، تعریف تقریباً کاملی به دست می آید.
توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور، هماهنگی و سازش با محیط، بهره
برداری از تجربیات گذشته و به کاربردن قضاوت و استدلال صحیح و پیداکردن راه حل منطقی
در مواجه شدن با مشکلات.
اصطلاح هوش هیجانی را در سال ۱۹۹۰ پیتر سالوی و جان
مایر برای بیان کیفیت درک افراد، همدردی با احساس دیگران و درک رابطه هیجانات
افراد با بهبود زندگی به کار بردند که به اختصار
EQ گفته می شود و هوش
عاطفی، هوش احساسی و هوش اجتماعی نیز به آن اطلاق می شود.
در تحقیقات به عمل آمده، تعدادی از کودکان را که
ازنظر بهره هوشی و گروه سنی و پایگاه اجتماعی و اقتصادی از شرایط مساوی برخوردار
بودند انتخاب کردند و یک جعبه شکلات برای آنها تهیه کردند. به کودکان گفته شد که
می توانند فقط یک عدد شکلات بردارند به شرطی که اگر قدری تاخیر کنند، در زمان مشخص
که توسط آزمایش کنندگان تعیین شده بود، می توانند از ۲ عدد شکلات استفاده
کنند. عده ای از کودکان زودتر از ساعت معین، یک عدد شکلات برداشتند، ولی عده ای
دیگر توانستند نیازهای فیزیولوژیکی خود را به تاخیر انداخته و در زمان تعیین شده، ۲ عدد شکلات را به خود
اختصاص دهند. تحقیقات بعدی نشان داد کودکانی که انگیزه های فیزیولوژیک خود را به
تاخیر انداخته بودند، دردوران بزرگسالی در مناسبات شغلی و خانوادگی و همچنین در
عرصه های علمی و اجتماعی و مدیریتی، پیشرفت های چشمگیری نسبت به کودکانی که قادر
به کنترل واکنش های هیجانی خود نبودند، داشتند. مطالعات نشان داد این افراد نه
تنها می توانند نیازهای بدنی را به تاخیر بیندازند، بلکه می توانند از بروز
هیجانات منفی خود، ازجمله خشم و پرخاشگری جلوگیری کنند.
پژوهش های متعددی نشان داده است که هوش هیجانی می
تواند سبب افزایش سلامتی، رفاه، ثروت، موفقیت و قدرت تصمیم گیری و اراده و انتخاب
و اعتماد به نفس شود.
به واقع، کیفیت زندگی را نمی توان فقط باهوش تنها
سنجید و هنوز نمی دانیم چه ارتباطی بین هوش و رفتار سازشی وجود دارد. افراد در چه
درجه هوشی به طور کامل می توانند از عهده برنامه های زندگی برآمده و تطبیق با محیط
را انجام دهند. هوش عاطفی و هوش منطقی رودرروی هم نیستند. خیلی ها مقدار زیادی از
هر دو را دارند و خیلی ها برعکس. دانشمندان به دنبال این هستند که بدانند این دو
پدیده چگونه یکدیگر را تکمیل می کنند، اما به هر حال اکنون روان شناسان عموماً سهم
هوش منطقی را ۲۰درصد و سهم هوش هیجانی یا عاطفی را ۸۰درصد در کامیابی انسان
ها موثر می دانند. خطرپذیری یا ریسک که نقش مهمی در کامیابی شغلی و بازرگانی دارد
نیز از ویژگی های هوش هیجانی به شمار می رود.
عقل و هوش منطقی به قدرت استدلال کمک می کنند، اما
توانایی پیش بینی پیامدهای تصمیم گیری، تنها از هوش عاطفی یا هیجانی برمی آید.
دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که از طریق هوش منطقی می توان رابطه را آغاز
کرد، اما دوام آوردن آن به هوش هیجانی بستگی دارد. برای مثال، از طریق هوش منطقی
می توان به استخدام درآمد، اما تنها از طریق هوش هیجانی می توان در شرکتی دوام
آورد، رشد کرد و به کسب درآمد و مقام و موقعیت اجتماعی بالا رسید.
فردی که فقط بهره هوشی او بالاست(یعنی فاقد
هوشیاری عاطفی است) در قلمرو ذهن، چیره دست است، ولی در دنیای خویش ضعیف است.
هوش هیجانی مجموعه ای از شایستگی ها و توانایی
هاست که ما را قادر می سازد تا کنترل خودرا به دست بگیریم و در مورد دیگران نیز
آگاه باشیم. به بیان ساده، هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از هیجانات است و در
زمنیه حرفه ای به این معناست که احساسات و ارزش های خود را نادیده نگیریم و
تاثیرشان را بر رفتارمان بشناسیم.
ضریب هوشی ما حتی با روند بلوغ مان نسبتاً ثابت می
ماند، ولی هوش هیجانی می تواند قوی تر شود. حتی بزرگسالان هم می توانند هوش هیجانی
را در خود بپرورانند. به عنوان یک بزرگسال، شکوفاکردن توانایی های شناختی مشکل
است، اما شما در هر سن و هر مرحله ای از زندگی، می توانید هوش هیجانی خود را پرورش
دهید.EQ مجموعه یک سری خصوصیات اخلاقی است مثل خویشتن داری، توانایی کنترل و مدیریت
موثر احساسات و عکس العمل های مخرب، اعتماد به نفس، درستکاری و امانتداری، مسئولیت
پذیری، انعطاف پذیری مقابل تغییرات و چالش ها، نوآوری و خیلی چیزهای دیگر. اگر IQ ، فرد را در تحصیلات موفق می کند، EQ می تواند او را در زندگی موفق کند.
EQ به عکس
IQ قابل تغییر است و
وابسته به شرایطی است که فرد در آن بزرگ می شود؛ این نکته مثبت زندگی است. بالاخره
دو سوم موفقیت در زندگی، دست خود ماست، پس به جای اینکه به زمین و زمان ناسزا
بگوییم، بهتر است که احساسات و هیجانات خود را کنترل کنیم. ما تنها قسمتی از خلق
وخوی خود را از طریق وراثت و ژنتیک دریافت می کنیم و محکوم نیستیم که تا آخر عمر
با همان خلق وخوی زندگی کنیم. هوش منطقی از طریق وراثت و هوش هیجانی از طریق آموزش
و یادگیری ایجاد می شود.
تا چندی قبل واژه هوش دغدغه همه بود؛ مادران در
دوران بارداری از رژیم های غذایی حاوی فسفر استفاده می کردند تا فرزند باهوش تری
داشته باشند، مدارس با آزمون های متعدد سعی در غربال کردن بچه های باهوش داشتند و
مهم ترین فاکتور در مصاحبه استخدامی، میزان ضریب هوشی و معدل نمرات و مدرک
متقاضیان شغل بود. خلاصه هوش، حرف اول را می زد، اما بعد از مدتی مشاهده شد که
خیلی از شاگردان ممتاز و بعضی از نخبگان در زندگی و مناسبات شغلی شان با مشکلاتی
مواجه هستند و به این نتیجه رسیدند که بهره هوشی نمی تواند توجیه فراگیری برای
سرنوشت متعدد افراد باشد، بنابراین پژوهشگران دنبال عاملی گشتند که هوش را تحت
الشعاع خود قرار داده بود و این مسأله باعث گردید که پای هوش هیجانی یا EQ به وسط کشیده شود. به عبارت دیگر هوش هیجانی تعیین کننده کامیابی انسان در
زندگی شخصی، شغلی و اجتماعی است.
هر چند هوش هیجانی
(EQ)با هوش شناختی(IQ) ارتباط دارد، ولی از لحاظ مفهوم نظری و عملکرد، کاملاً با آن تفاوت دارد.
مؤلفه های هوش هیجانی به قرار زیر است:
۱
- درون فردی: شامل
خودشکوفایی، استقلال و خودآگاهی عاطفی
۲
- بین فردی: همدلی و
مسئولیت اجتماعی
۳
- سازگاری: شامل توان حل
مسائل و آگاهی به واقعیت
۴
- مدیریت استرس: شامل
کنترل تکانه ها و تحمل فشارها
۵
- خلق وخوی: شامل
شادکامی و خوش بینی
هنگامی که احساس خوبی داریم، دنیا را با عینک خوش
بینی می بینیم و برعکس.
عملکرد عاطفی، بر
کارکرد عصبی روان شناختی فرد تاثیر می گذارد؛ وقتی خوش خلق هستیم، خاطرات خوب را
به یاد می آوریم و وقتی افسرده هستیم، خاطرات بد، اتوماتیک وار به ذهن وارد می
شوند.
هر چقدر هوش عاطفی فردی بالاتر باشد، به نقش و
تأثیر عواطف بر کنش ها و رفتارهایش آگاه تر است و سعی می کند متناسب با موقعیت،
بهترین عاطفه را در خود ایجاد کند تا بهترین نوع تفکر و حل مسأله را انجام دهد.
فردی که EQ بالا دارد، می داند که چگونه تاثیر منفی هیجانات را بر تفکر خود اصلاح کند.
در یادگیری مهارت های اجتماعی، مشکل اغلب افراد،
کنترل هیجانات به طور موثر است. نادیده گرفتن هیجانات می تواند اثر نامطلوبی بر
تندرستی، شادابی و سلامت روانی ما بگذارد.
هوش هیجانی به طور ژنتیکی قابلیت اکتساب دارد و قابل اصلاح و بهبود است و در طول زندگی فرد همراه با آموزش ارتقا مییابد.