* معلّم نمی شوم؟!!!
درکتاب فارسی پنجم دبستان درس((سرگذشت یک معلّم))قسمت تمرین هاآمده است: وقتی که بزرگ شدیدمی خواهیدچه کاره شوید؟وچه خدمتی برای مردم انجام دهید؟...که بایستی دانش آموزان این پایه درحدّتوانشان،راجع به آن مطلب بنویسند.
هرکدام از دانش آموزان آرزوی شغلی که داشتند،نوشته ودرکلاس خواندند.یکی پزشک(متخصص ودندان پزشک وجرّاح قلب...)دیگری مهندس عمران وآن یکی دیگرخلبان که دوست داشتنددرآینده انتخاب نماینددرکلاس درس باآب وتاب خاصی،نوشته ی خویش راباافتخاروسربلندی ،غرّا می خواندند.
آن یک که می خواست پزشک شود،می گفت که بیماران فقیر رارایگان معالجه می کنم بدون آن که حتّی یک ریال بابت معالجه ازآنان دریافت دارم تاازاین راه به مردم جامعه ی خود خدمت نماید.یکی دیگرکه خلبانی را می پسندید می خواست ازاین راه مردم راازاین شهربه شهردیگرویاجاهای دورودرازی ببردوجابه جاکند.مهندس عمران هم بانقشه هایی که برای مردم می کشد،به دقّت ازابزاررسام استفاده کرده تانقشه ی مهندسی اودقیق ودرنتیجه شهری زیباوباساختمان های حصین ومنظم باکوچه وخیابان های استانداردکه ازترافیک خودروها ممانعت بعمل آید،ساخته شود.وقتی توجه کردم درکلاس کسی اسمی از((معلّم شدن))نبرد.به فکرفرورفتم ومی خواستم دلیل آن رابدانم وقتی به مغزخودفشارآوردم،آن معلّمی که من سراغ دارم ومی شناسم،وظیفه ی سترگ وباهیمنه ای داردومی تواندبه جای شهری که توسط معماران ومهندسان عمران ساخته می شودویایک نفرکه بوسیله ی یک پزشک معالجه می گرددویادندانی که یک دندان پزشک تعمیر،مرمت ویامی سازد اوبه تنهایی مردمان یک جامعه ی بزرگ کشوری ویاحتّی یک عالم رازنده کردهویابسازدوبه اوبینش وشناخت بدهدورفتارخوب به همه بنمایاندومهارت بهترزیستن رابه آنان یادبدهدودریک کلام کلیّه ی صنوف ازبالابه پایین جامعه اززیردست اوپرورش یافته وواردجامعه می گردند.معلّمی که من می شناسم اوخود((ورثه ی انبیاء))است.یعنی کاراوهدایت ورهنمون ((عام انسانی))به سوی امیدونویدوروشنایی می باشد.
درکشورهای مترّقی هم معلّم جایگاه والایی داشته ودرراس تمام شغل های دیگرقراردارد.افرادی نخبه وخبره بااخلاقیّات ارزنده وشایسته ی انسانی وهم چنین مجهزبه فن ومهارت وآگاهی ازعلم روان شناختی وجامعه شناختی ومسلط بررشته ی کاری تخصصی خویش پذیرش می گردندوجامعه ی خودراباکاروان مترّقی علم وصنعت ومعرفت وفرهنگ بشری به پیش می برندوهم سوباآن گامهای پراستواری می نهند.که آثارآن به وضوح متجلّی است!
آن معلّم دراصل کسی است که شب ها،بارها،باخودخلوت کرده وبیدارمانده وبافکرواندیشه ی خویش کلنجاررفتهتابهترین راه وشیوه ی صحیح تربیت کردن نسل آینده رابیابدویاراهی برای بهترزیستن درزندگی پردغدغه ی جامعه ی صنعتی(ماشینی)بی روح وبی عاطفه وبی رحم وحسرت زیادتکاثرثروت پیداکند وفردادرگوشه ی کلاس به فراگیران خودبیاموزدوازاین بابت رضایت خاطرحاصل نماید.ودریک کلام می توان گفت معلّم همان معماربزرگ جامعه ی انسانی است که به امرفرهنگ پذیری وجامعه پذیری وبهسازی ونوسازی جامعه مبادرت می کند.بااین وصف چراشغل معلّمی ،موردقبول ورضایت دانش آموزانم واقع نشد؟این سوالی بودکه فکرمن رابه خودش مشغول کرده بود.
باخودگفتم شایدبه خاطروضع ظاهری (لباس وکفش پوشیدن)وبضاعت اوباشدویاگذراندن زندگی درگوشه ی خانه ای به صورت مستاجری ومشاهده ی صحنه ی دریافت کرایه ی موجربامعلّم بوده باشندویامشاهده ی شغل های کذایی که درکنارشغل معلّمی ،مشغول آن هستندوبرای دریافت وجوهی بارهابراثرپرچانگی تاسرحدجنگ وزدوخوردپیش رفته اند.
و شایدبه موجب چندشیفت کارکردن باشدکه باریدن خستگی ازسروروی ایشان مشاهده می گردد...همچنین بعلت نداشتن وسیله ی نقلیّه ویادرصورت داشتن وسیله ای مدل پایین که دیدن آن بسیارخنده دارخواهدبودکه همیشه درجلودکّان مکانیکی توقف نموده است.وگاهی هم دیرسرکلاس می رسد.شایداصلاًآن شغل راپردردسروسخت بدانندودرعوض کسی هم عنایتی به او نداشته باشدوقدرومنزلتی برای او قایل نشوند.بایدبرای یاددادن خیلی سروکله بزندامّاشیوه وشگردآن رانداشته باشدویادرصورت عدم تخصص کافی خیلی ضعیف برخوردنمایند.ویامعلّم بودن رابه خاطر شغل بودن انتخاب کرده باشندوبیشترخصوصیّات مواردفوق رادرخود داشته باشند.ودرآخرشایدهم محل وجایگاه جمع آوری فراگیران آن چنان دنج وبی ریخت است که بادفترکاریک تاجریک شبه به دوران رسیده قابل مقایسه نباشد.
گفتم شایداین حرف بعضی ازمعلّمانی باشدکه عشق به معلّم بودن رادرسرنداشته باشندوبابادی به خودبلرزندو بدون اعتمادبه خود،پایین ترین مقام ومنزلت رادراجتماع برای خود احرازکرده اند.بهتردانستم که دلیل این امرراازخوددانش آموزان بخواهم.بامطرح کردن این که:((دانش آموزان عزیزم،شماچراآرزونکردید که معلّم بشوید؟)) می خواهم خوب روی آن فکرکنیدوبعدفکرهای خودرابرای دوستانتان بیان نماییدوروی هم بگذاریدوآخرسرهم یک نفرازهرگروه درکلاس بیان نماید.هرکس حرف خودرامی زدونظرافرادگروه خویش راهم اعلام می داشت بنده مطالب آن هاراپای تابلویادداشت می کردم.که جمع بندی آن نظریات ودلایل به صورت ذیل مطرح گردید:
1) سخت بودن کارمعلّم،چون بابچّه هاسروکله می زندوزودهم خسته می شود.
2) درآمدکم ومعیشت آنان به سختی تامین می گردد.
3) کارتربیت بچّه هابسیارمشکل است وکسی قدرمعلّم رانمی داند.
4) معلّم چهره ای خشن داردوبچّه هاازاومی ترسند.
وقتی مواردفوق راپای تابلومی نگاشتم بند4 بدنم رابه کاملی لرزاندوبه خودوکارهایم خیلی شک کردم .ترسیدم با20سال کاردرگوشه ی کلاس خدای نخواسته لغزشی ازمن سرزده است که دانش آموزان به این جمع بندی کلی رسیده اندکه شغل پرازعشق وهنرمندی معلِمی رانپسندیدندوبه آن تمایلی نشان نداده اند.بنده وامثال بنده شایدبانوع برخوردپرخاشگرایانه ی خودسبب شده ایم تادانش آموزان به این شغل شریف گرایش پیدانکنند.این امرمرابسیارمتاثرنمود.که می طلبددرنوع برخوردمان باآنان تجدیدنظرعاجل به عمل آوریم.درحدامکان وقتی براثرسرکوفت های درون سازمانی وبرون سازمانی برمااعمال می گرددآن رابرسردانش آموزان خویش واردنسازیم!
درضمن یکی دیگرازدانش آموزانم هم اضافه کردکه پدرومادرش معلّم هستندوبه اوگفته اندکه هرگز((معلّم)) نشود. چون نمی توانیدبه راحتی زندگی خویش راسپری کند!
ازکل این قضایاواتّفاقات،توانستم به نتیجه گیری جامع برسم تاآن نگرش منفی که نسبت به شغل مقدس معلّمی بوجودآمده است،ازبین برودوواقع بینانه چشم هاشسته وجوری دیگردنیارادید.
نتیجه ای که گرفته شدبه قرارذیل خواهدآمد:
الف- سیستم ونهادبسیارمتاثرآموزش وپرورش کشور،مقام ومنزلت والای یک معلّم واقعی وکامل رادوباره هرچه باشکوه تربازگرداندآن هم با :
1- انتخاب نیروهایی نو و نوگراوباانگیزه برای این شغل .
2- به کارگیری افرادی که دارای توانایی ومهارت ودانش وبینش وسیعی باشند.
3- وضع مادی ومعیشتی معلّمان سامان یابد.
ب- خودمعلّمان باخودباوری واعتمادبه نفس همراباعزت نفس بیشتر،شغل خویش راکم بهاو بی مقدار تلقی ننمایندوقرص ومحکم روی پای خودبایستندوازهرنظر خویش رادرخصوص کارشان مجهز ومهیاکنند.تاخیلی قوی برخوردنمایندودکترین درزمینه ی کاری خاص خودباشند.
هیواحیدری - پاییز 90